جدول جو
جدول جو

معنی کلان سالی - جستجوی لغت در جدول جو

کلان سالی
سال خوردگی، پیری
تصویری از کلان سالی
تصویر کلان سالی
فرهنگ فارسی عمید
کلان سالی
(کَ)
پیری. کبر. بسیار سالی. به زاد برآمدگی. هرم. قحارت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پیری. سالدیدگی. افزونی و بسیاری عمر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلان سال
تصویر کلان سال
پیر، سال خورده
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
کلاهدوزی، پاپوش دوزی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
خواجه... به گفتۀ مؤلف مجالس از قضات هرات و پدر مولانا وصلی شاعر بود که همه مردم هرات در عقل و رای او را مسلم می دارند. (از مجالس النفائس ص 102). و رجوع به همین کتاب ص 274 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
بزرگ سر بودن. گنده بودن سر:
باوی است از کلان سری همسر
خر دجالک درازرکاب.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(کُ هََ / هَُ)
عمر بسیار و پیری. (ناظم الاطباء). عمر بسیار داشتن. سالخوردگی. معمری. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
سالمند. به زاد برآمده. مقابل خردسال. که سال بر او بسیار باشد. پیر. مسن. بزرگسال. بسیارسال. هرم. طواز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قلحم. (صراح اللغه) ، پیر. سالدیده. مسن. (ناظم الاطباء). مقابل خردسال و میان سال. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلانسالی
تصویر کلانسالی
سالدیدگی مسنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاه سازی
تصویر کلاه سازی
کلاهدوزی، پاپوش دوزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمان سازی
تصویر کمان سازی
عمل و شغل کمان ساز، محل ساختن کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهن سالی
تصویر کهن سالی
عمر بسیار داشتن سالخوردگی معمری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلانسال
تصویر کلانسال
مسن سالدیده مقابل. خرد سال و میان سال. پیر، مسن، بزرگسال، سالمند
فرهنگ لغت هوشیار
بزرگسال، سالخورده، سالمند، کهنسال، مسن
متضاد: جوان، خردسال
فرهنگ واژه مترادف متضاد